آناهيتاي مامان و بابا

یلدا

من عاشق نوشته های زیبای توام فریبام: قصه ي يلدابانو قصه ي بانوي گيس بلنديه كه سياهي و بلندي موهاش، مث شب، همه جا رو ميگيره و وقتي به تار موهاي كمندش مياويزي تا دلبرانه روش رو بسمتت برگردونه، به يه صورت قرص ماهي ميرسي كه مث صبح برفي اول زمستون سپيد و نورانيه. این جمله زیبای خاله فریبا بماند تا بعد عکس ها و خاطراتت رو برات بزارم نازنینم. -------------------------------------------------------------------- مراسم شب یلدا امسال هم برگزار شد و من خوشحالم که می تونم این مراسم های زیبای ایرانی رو هر سال به تو یادآوری کنم. مراسم های باشکوهی که خیلی از اونا متاسفانه به دست فراموشی سپرده شده مثل سپندارمزد و مراسمی دیگه از فرهنگ ه...
30 آذر 1391

تو و دوستانت....

دخترك زيبا روي من، اين پست را براي اين نوشتم تا لحظه هاي زيبايي كه با دوست داشتني ترين آدم هاي زندگيت می گذرانی را هرگز فراموش نكني:   تولد سه سالگی نیروانا که خصوصی برگزار شد نیروانا و آناهیتا عسل، آناهیتا و آراد آناهیتا و نیروانا آناهیتا، صبا، سامان، بردیا و آراد و ساینای عزیزم و آناهیتا ...
20 آذر 1391

باغ وحش

يك صبح جمعه اي كه مهمون خونه خاله وحيده (از دوستاي خوب دوران دانشگاهم ) بوديم قرار بر اين  شد كه شما بچه ها (تو و پرنيان و پارسا) رو ببريم باغ وحش. جالبه كه اصلا نمي دونستم شهر كرمان باغ وحش داره!!! به هر حال با وجود ناخوشي پرنيان به راه افتاديم و رفتيم. هيجان من بيشتر از تو بود. دلم مي خواست بدونم تو با ديدن حيوونايي كه توي كتابا عكس و اسمشون رو ياد گرفتي عكس العملت چيه؟! و خيلي هم دلم مي خواست توي اين باغ وحش گرگ هم باشه كه تو ببيني. آخه نمي دونم توي مهد كودك چي تو سرتون كردن كه وقتي مي خواستي از گرگ صحبت كني با تمام وجودت انرژي مي گذاشتي و با هيجان تمام اسمش رو مي بردي. حتي گاهي توي خونه هم به من مي گفتي: مامان، گرگ اومده. پاشو سلام ك...
19 آذر 1391

شاهزاده خانوم پاييز..

زیبا ترین ترانه زمینی آهنگ تپش قلب فرشته ای آسمانی است. شاهزاده پاييزي و رنگين كمون من، دلبرك ناز من، من و آناهيتام كه بي صبرانه منتظر جشن تولد توئه، سومين سال تولدت را جشن مي گيريم و برايت پرشكوه ترين لحظات را آرزو مي كنيم نازنينم. ...
11 آذر 1391

امتحان كردن احساس ماماني

آناهيتا با قيافه اي جدي: بابايي رو خيلي دوست دارم ولي تو رو اصلا دوست ندارم.(كلمه اصلا رو با تاكيد مي گي) مامان: ولي من تو رو خيلي دوست دارم عسلكم. ناقلا، اينطوري احساسم رو نسبت به خودت امتحان مي كني؟ وروجكي تو!!! ...
7 آذر 1391

قطره هاي بارون....

هفته پيش كه كرمان بوديم و نم نم بارون حسابي همه جا رو لطيف كرده بود. دستات رو بردي بالا و به محض اينكه قطره هاي بارون روي دست هاي كوچولوت نشست،  لبخندي زدي و  گفتي : خدايا شكرت . ...
7 آذر 1391
1